سمند آرزوهایم

اسب سفیدِ آرزو بُورم تِه یارم
                     
اُمریَ سی دینش چَش اِنتزارم




ای سمند من گر سیاهی بدنبالت باشد 

باتمام وجودم خود راقربانی تو خواهم کرد

قربانی کلام انگشتانت

قربانی تفکر شاعرانه ات

و قلب پاک وبی ریاحت

و سپیده را از چشمانت گرفته

وبا خسمی گرفته از عشق

به جنگ سیاهی میروم

و سپیده را به تو هدیه میکنم

که همچون شبنم صبح گاهی بدرخشی

و باد صباح را برایت به ارمغان می آورم

تاموهایت را نوازش کند

و تو را در بالینم جای دهد

و با تمام وجودم فریاد بر می آورم

که ای سیاهی دور شو

این یاور من است

وجایش همیشه در قلبم من

پس برای گرفتنش

بایستی به قلبم وارد شوی

امّا

قلبم سپید است و جاییی برای سیاهی نیست

و ظلمت در نور پیدا نیست

پس بشتاب ودور شو که سپیدی قلبم را از او دارم

واین شیدایی اوست که به من داده شادی همچون شادان


نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:02 ب.ظ http://shekoohi.blogsky.com

سلام
وبلاگ بسیار زیبایی دارید
به ما هم سر بزنید
با تشکر وآرزوی موفقیت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد