مرا در سینه پنهان کن
رهم ده در دل پر مهر واحساست
مرا مگذار تنها ای دلیل راه امیدم
بهشتم ، آسمانم ، شعر جاویدم
مرا بگذار تا زنجیری زندان غم باشم
برایت قصه ها خوانم
بپایت شعرها ریزم
مرا بگذار تا مستانه در پای تو آویزم
مرا در دیده پنهان کن
که شبها تا سحر روُیای آن چشم سیه گردم
مرا بگذار تا دور از تو ای هستی تبه گردم
زپایم بند دل مگشا
مرا بگذار تا کاخی برایت از وفا سازم
ترا از آرزو هایت جدا سازم
ترا با کعبه دل آشنا سازم
بیا بامن بیا تا در میان موج دریا ها
میان گرد باد سخت صحرا ها
کنار برکه های غرق نیلوفر
تهی از یاد فرداها
زجام چشم های تو می ناب نگه نوشم