چه زیباست ؛ گل سرخ من
چقدر دوست داشتنیست صدای گل سرخم
امروز چقدر زیبا بود
چقدر غرور داشت
همچون سرو سر به فلک داشت
ایستاده وزیبا با من سخن میگفت
با آن لحجه ی قشنگش دلم را بلرزه انداخت
گل سرخ من با من حرف زد
با من حرف زد
باور نمی کردم که آیا اوست که با من سخن می گوید
نه امکان ندارد
تمامی تنم سُست شده بود زبانم خوشک شده
نمیتوانستم بااو سخن بگویم
صدایی آرام وفریبای داشت
صدایی همچون نی چوپان که گوسفندهایش را به خود جمع میکند
با نوایی زیبا مینواخت
انگار تمامی دنیا در سخنان او بود
همیشه با او سخن میگفتم
وسنگ صبور دردم بود
نمی توانستم به او بگویم که چقدر دوستش دارم
حتی نمیتوانستم بگویم که با عشق او بخواب میروم
وبا دیدنش طلوع صبح را میبینم
آه .......
چقدر بی زبانی بد است
ای کاش میتوانستم آنچه در قلبم است بیان کنم
چه سود.................
که بیان آن از دستم رمیده
ومرا بادنیایی سخن؛ تنها گذاشته
امروز او قلبم را سرشار از عشق خود کرد
ساعت ۱۱.۳۰ دقیقه روز دهم مهر ماه سال هشتادو چهار
روزی بیاد ماندنی روز تولدی دیگر
فقط میتوانم بگویم که ای گل سرخم شادی وشیدای من دوستت دارم
که این خود دنیایی سخن است
به نام خالق هنر وعشق؛ به نام خلق کنندهّ زیبایها ؛ به نام پیوند دهنده قلب ها
سلام
سلامی گرم به همچون گرمای عشق ؛عشقی که هنرزیبایی های خالق در آن موج میزند
وپیوند میدهد قلب ها را بی هیچ ارتباطی
نمیدانم از کجا شروع کنم یا از چه بگویم ؛ شاید بهتر است از آن شب بگویم شبی
بی پایان ؛با دلی خسته همچون کبوتری زخم خورده ؛زخمی قدیمی وکهنه خسته از دست
صیادان بی رحم ؛صیادان دل
به درون لانه ام آمدم در مقابل جعبه ای جادویی که در آن رنگهایی
بی حمتا وبی پایان قرار داشت فرود آمدم
جعبه ای که با فشاردادن دکمه ای منرا به درونش برد
چه زیباست دنیای درون آن همه چیز همه جا همه کس
نمیدانستم کجا بروم سرگردان بودم؛ ناگه! باغی زیبا جلوی چشمانم پیدا شد
دراین باغ همه خوش وخرم با هم دوست بودند که در آن پیوندها شکل میگرفت
همچون خسته از زخم تیر صیاد بروی شاخه ای نشستم و بر آن لانه ای درست کردم
او به پرواز درامدم تا دنیای رویا ها را تماشا کنم روزها سپری شد
به لانه ام باز گشتم ؛ ناگه نشانی در درون لانه ام پیدا کردم نشانی زیبا وبی حمتی
که با من سخن میگفت : از روزهای خوب وشیرین
اما درد کهنه ام مرا رنج میداد میخواستم که اورا دور بیندازم
ولی زیبای ومحجوبی او مرا حیران درونش کرد
او چه زیباست ؛ در آن حین نوری زیبا از افق درونش برمن چیره شد
وهمچون کبوتری سبک بال بدنبال نشانش به پرواز درآمدم
ودر آن شب گرم خود بروی جعبه رویاهایم آمد ومرا با خود به باغ آرزوها برد
به جایی که نمیدانم خود را در او پیدا کنم سبک بال شدم نمیدانم چه بر سرم میآید
از او میخواهم که تنهایم نگذارد
واو همچون سی مرغی زیبا یست
که مرغان را به دور خود جمع می کند و وحشت گم کردن من ؛ دلم را بلرزه درمی آورد
بیا ای سیمرغ زیبایم مرا به لانهّ آرزوهایم ببر