گل سرخی باو دادم، گل زردی به من داد...!
برای یک لحظه ی ناتمام، قلبم از طپش افتاد..
با تعجب پرسیدم: مگر از من متنفری؟!
گفت:نه باور کن، نه!
ولی تورا چون واقعآ دوست دارم،
نمی خواهم پس از آنکه کام از من گرفتی،
برای پیدا کردن گل زرد،زحمتی به خود هموار کنی...