انسان خفته و خوابگرد نمی تواند مورد اعتماد
باشد. این دنیای ما ، همه اش دنیای خفتگان است
 این همه سرگشتگی ، این همه تضاد، این همه نزاع
 این همه آشوب از همین روست. همه ی اینها
ساخته و پرداخته ی آدمهای خفته و
 خوابیده و ناآگاه است.

 بین انسان خفته و بیدار تفاوت مهم دیگری
هم هست که باید به خاطر بسپاریم. انسان خفته
 نمی داند چه می کند. بنابراین همیشه می کوشد
 تا به دیگران نشان دهد که وی چنین است یا چنان.
 این تلاش همیشگی اوست؛ به هزار راه می کوشد
 تا خود را اثبات برساند. پاره ای وقتها از نردبان
سیاست بالا می رود و چنین اعلام می دارد : 
   من چنین و چنانم.» برخی اوقات خانه ای می سازد
 و دارایی خود را به نمایش می گذارد، یا از کوهی
 بالا می رود و قدرت خویش را به رخ می کشد.
 وی به همه راه برای اثبات خود تلاش می کند.
 و در همه ی این تلاش و کوشش ، وی در
 حقیقت ( به درستی) ناآگاهانه و فارغ از شناخت
 تقلا می کند تا برای خودش دریابد
 که کیست. او خود نمی داند کیست.


عشق ورزیدن

        هر چیزی در این جهان دارای شعور است پس

هیچ چیز در این جهان اتفاقی نیست

        هرچیزی پاره ای از شعور جهان است، پس

تو پاره ای از شعور جهانی

       هر آنچه در مسیر زندگی تو قرار می گیرد

 هم پاره ای از شعور جهان است

پس پاره ای از وجود توست

        یک لیوان از آب دریا، در ذات، خود دریاست
       
         یک لیوان دیگر هم، یک لیوان دیگر هم . . .

          پس هر آنچه در مسیر زندگی تو قرار می گیرد

        در ذات خود دریاست، در ذات خود توست.
 
           بخشی از وجود توست.

        آنها که خشم، تنفر، حسرت، اندوه، سرخوردگی و

 هر نشانه ای از عدم تعادل را در تو بر می انگیزند

 اساتید تو هستند، چرا که 
       
     به تو یادآوری می کنند که هنوز حتی بر

 خودت تسلط نداری.

به آنها اظهار ارادت کن و بیاموز.

        عشق بورز. عشق بی قید و شرط.

 به پاره های وجودت. آنگاه

برای تمام جهان هیچ راهی جز عشق ورزیدن

 به تو باقی نمی ماند.

        هرچیزی که در مسیر زندگی تو قرار می گیرد

 آمده است که به تو چیزی بیاموزد

چنانکه تو آمده ای که بیاموزی و بیاموزی

پس شایسته شو تا بیاموزی و بیاموزی

        من بخشی از وجود توام. پاره ای از تو.

 که بی هدف نیامده ام.

از خود بپرس گاهی، که من برای چه اینجا هستم.

چنان که من می پرسم که تو برای چه آمده ای.

که تو چه چیزی برای من آورده ای.

        خوشبختی و بدبختی، موفقیت و شکست و

مشکلات و راه حل ها همه ریشه در درون تو دارند

پس تنها به درون خود توجه کن

و برای تغییر زندگی تنها کافیست سمت نگاهت را تغییر بدهی

پس به چیزهای خوشایند نگاه کن.

        تو در ذات وجودی لایتناهی هستی. فارغ از

 زمان و مکان. بی پایان. و در هر لحظه در هر

 مکان حاضر. جسم تو تنها وسیله ایست که در

 آن تجلی می یابی. و همه اشیای جهان چنینند.

هرگز حقیقت وجودی خود و دیگران را فراموش نکنیم.